عاشقی
مجنونِ کیست میثم تمّـار؟
مجذوبِ کیست یاسر عمّار؟
باری، چه مردها که نرفتند
تنها به جرم عشق تو بر دار
از منتهای حدّ تصوّر
تا ابتدای نام بلندت
راهی هزار مرتبه شیریست
چون کهکشانِ مهرِ کمندت
معنا، گران و کلک من الکن
عهدی اگر عتیق شود عشق
حتّی اگر شهید نباشم
در خون خود عقیق شود عشق
انجیل؛ نامهایست که عیسی
از ارغوان عین تو نوشید
تورات؛ دفتری است که موسی
در کوه طور، نور تو را دید
روی تو روح کامل بدر است
نام تو در جلالت صدر است
در یاء تو یگانگی حق
در لام تو لیالی قدر است
این مور را ببخش که این کم
این چند بیت شعر پریشان
حتی به قدرِ ران ملخ نیست
در پیشگاه چشم سلیمان
این شعر اگر لبی به سبو برد
قدری به التفات تو بو برد
پس مهرباندلیر! نباید ـ
نام تو را بدون وضو برد
هرجا که بوی نام تو آید ...
گفتند بوی عشق لطیف است
گفتم بهشت میشود آنجا
حتی اگر مزار شریف است
بگذار در طلیعه ی میلاد
از مکّه تا دمشق برقصم
حالی به جنّ و انس ببخشم
تا پا به پای عشق برقصم
دیوار کعبه تاب نیاورد
از هم شکافت تا که بفهمد ـ
این خانه با خلیل چه میگفت؟
این زادگاه کیست که احمد ـ
مشتاق صبح آمدنش بود
تا سوره سوره نور بخواند
یا از صحف به قول مزامیر
داوودی از زبور بخواند
این کیست؟ این که عرش الهی
با کمترین اشارت دستش
میلرزد از شکوه شگرفش
هفتآسمان مشاهده، مستش
ای کعبه، ای مکعّب خاموش
در آن سه روزِ سُکر، چه دیدی؟
در جذبه ی هجوم ملائک
از شاهدان خود چه شنیدی؟
باری بگو بگو که علی کیست؟
مرآت نورِ جلّ جلی کیست؟
در وتر و وحی و وصل ابدی که؟
در قابِ قوسِ غیبْ ازلی کیست؟
مجنونِ کیست میثم تمّار؟
مجذوب کیست یاسر عمّار؟
باری چه مردها که نرفتند
تنها به جرم عشق تو بردار...
ای لحم و نفس و جان محمّد
چشمان تو زبان محمّد
در لیلةالمبیت چه کردی؟
تنها نگاهبان محمّد!
ما یوسفیم در تبِ چاهت
مجروح ابروان سپاهت
ما را خروج میدهد از خویش
اشراق چشمهای سیاهت
نام تو اسم اعظم حقّ است
شمشیر قهر تو، دم حقّ است
خشنودیات رضای خداوند
خشم تو خشم ملزم حقّ است
تکبیر لافتایی حُسنی
تفسیر هلاتایی حُسنی
لَولاکْ ما خَلَقْتُ محمّد
یعنی که رونمایی حُسنی
ای فاتح همیشه ی خیبر
ای جانشین هرچه پیمبر
زمزم، زلال معرفت توست
ای ساقی صراحی کوثر
ای باب شهر علم رسالت
ابروی تو قسیم قیامت
ای جمع جاودانی اضداد
مولای ذوالفقار و کرامت
دُلدُلسوار گنبد افلاک
ای اوّلین امام عرفناک
هان ای ابوتراب ابوالعشق
یا نستعینُ نعبُدُ ایّاک!
ای شقشقیّهخوان صراحت
وی چشمه ی زلال فصاحت
باری جهان گرفت و غزل شد
حسنت به اتّفاق ملاحت
هفتاد چاه و رازِ تو این بس
هفت آسمان حجاز تو این بس
تیری چنین کشیده شد از پای
از خلسه ی نماز تو این بس
با این کرامتی که تو داری
ای مقتدای ماه و محرّم!
فردا بعید نیست ببینم
گشتی شفیع و منجی ملجم
قرآن بخوان حقیقت ناطق!
برخیز امام عاشقِ صادق!
افشای راز خلوتیان کن
ای داغ صدهزار شقایق!
حرفی بزن که چاه تو تشنهست
برخیز، قبلهگاه تو تشنهست
حیَّ علیالصّلوةِ تو میگفت
حیَّ علیالفلاح تو تشنهست
خورشید، برده سر به لوایت
تاریخ، سر نهاده به پایت
پیچیده در قلوبِ وَالاَبصار
مهتابِ روشنای صدایت
ای مصطفای نایب، علیجان!
ای نایب تو غایب، علیجان!
برگرد با سپاه ابابیل
ای مظهرالعجایب، علیجان!
برگرد ای دلاور مظلوم
بر دوش وحی، بتشکنی کن
بر چشمهای منتظرانت
اعجاز مصرِ پیرهنی کن
مولای آب و آتش و ایران
ای پیر پارسای دلیران
وی آیت همایی رحمت
ای پیشوای بیشه ی شیران
اِلّای لا ولا شدهام، هو
دُردیکش بلا شدهام، هو
در چلّه ی علیُّ الاهورا
مرتاض مرتضی شدهام، هو
مولیالموحدّین قریشی
خندق به کامِ بدر و جنون کن
صفّین و نهروان و جمل را
دریای پرتلاطم خون کن
والا تبار! حیدر کرّار!
بگذار ذوالفقار تو باشم
یکصد قَرَن اویس تو گردم
هفتاد اُحُد کنار تو باشم
دست مرا بگیر که بیتو
از دست میروم، نفسی نیست
غیر از ولایت تو و آلت
در من ولای هیچکسی نیست
...
آه ای خوارجان همیشه
از روی نیزه حکم نرانید
با پینه ی جبین جهالت
قرآنِ بیغدیر نخوانید
گوساله ی خرافهپرستان!
اسلام، دین زهد و ریا نیست
در روزه و نماز و دعاتان ـ
هر چیز هست، یاد خدا نیست
طفلی اگر یتیم بماند ـ
جان را به داغ تب بسپارد
طفلی اگر گرسنه، برهنه ـ
سر را به سنگ شب بگذارد
با دکمههای سر به سماوات
این برجهای تا یقه بسته
ای مارقین طاعت و عادت
یا در گِل ِ گناه نشسته
فردا در آن تقاص هلاکت
از بخششی سراغ نگیرند
چون آه کودکان علی هست
باشد که نهروانه بمیرند
بعد از علی که از سر اخلاص
با جهل و اهلتان بستیزد؟
بگذار اشک دانه ی خرما
از چشمهای نخل بریزد
...
خونابی از سکوت و خیانت
در کوچههای خالی کوفه
میرفت تا غبار بگیرد
دنیای بیخیالی ِ کوفه
آه این صدا صدای اذان است
نهجالبلاغه دلنگران است
این صوت قاریان مغنّی
یا شیون زمین و زمان است؟
محراب، صد شکافه ی خون شد
مشمول ِ عقدههای قرون شد
فُزْتُ وَ رَبِّ کعبه، سیهپوش
مسجد، شهید رقص جنون شد
هنگام رفتن تو اذان شد
خورشید، پشت ماه، نهان شد
بعد از تو عشق، روزه گرفت و
ماه شهادتت رمضان شد
دریا به صور، کوفته دف را
دریا! بریز اشک صدف را
ای کائنات، نوحه بخوانید
کشتند آفتاب نجف را ...